منو اون

آنقدرفاصله های میان ما زیاد است که دیدنت مانند روشن کردن کبریت درباد سخت است.

کاش نامت باران بود ،آن وقت تمام مردم شهر برای آمدنت دعا میکردند...............

+نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:,ساعت8:35توسط میترا | |

دیشب باران با پنجره قرار داشت تو کجایی!به گوش هم پچ پچ میکردند،میدانم درمورد من بودبه من

میخندند.من روزهاست که کنارپنجره منتظر توام توکجایی!به این دو حسودیم میشوداینهاروزهاست که

همدیگررا میبینند وهمدیگررا در آغوش میگیرندتـــــــو کـــــــــجایی!!!!!

+نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:,ساعت8:39توسط میترا | |