روزی قایقی خواهم ساخت دور خواهم شد از این شهر غریب
می خواهی قضاوتــــــــم کنی!!؟ کفشهایـــــــم را بپوش راهم را قـــــــــدم بزن دردهـــــــایم را بکش سالهایم را بگـــــذران بعد قضــــــــــــــــــاوت کن
جای خالیــــــــت را آنقدر بـــــــــا چشمانم آب میــــدهم تا باز کنارم سبـــــــــــــز شوی
یعنی میشود روزی برسد که بیایی مرا در آغوش بگیری بخواهم گله کنم و توبگویی:هیس......! بگویی همه ی کابوس ها تمام شد......
اینجا مردهایش از کمبود همه را فاحشه می دانند جز مادر و خواهرهایشان.. و تو ای بانوی سرزمین من ارزش خود را بدان بدان که تو قرار است شیرین،لیلی،پرنسس و تمام هستی یک مرد باشی قرار است چشمانت گرمابخش یک مرد باشد قرار است شخصیت و اوج غرور مردی باشی قرار است موهایت نوازشگر بی خوابی های مردی باشد پس لطفا دوراز همه ی این حرفای سنگین مراقب خودت باش
نــــذر کردم تا بیـــایی هرچه دارم مـــــــال تــــو چشم های خسته ی پرانتظارم مـــــال تــــو یک دل دیوانــــــــه دارم با هــــزاران آرزو آرزویــــم هیچ قلب بیقرار مــــــــــال تــــو
بعضی چیزها را باید بنویسم ...نه برای اینکه همه بخونن و بگن عالیه....!!! برای اینکه خفه نشم..... همین..!!!!
هرجای دنیا میخواهی باش ... من احساســــــم را با همین دست نوشته ها به قلبـــــــــــت می رسانم....
اگر مــــــــردم تمام اعضای بدنم را اهدا کنید بجز قلبــــــــــــم اورا وقتی زنده بودم بخشیدم
در این روزها به انتـــــــظار زمستان نشسته ام ..... به انتــــــظار شب یلدا ..... پائیز آمد و رفتنی شد ..... جای خالیـــــت پر رنگ تر شده است ..... و من تنــــها تر شده ام بیقرار تر شده ام ..... دست خودم نیست ..... ولی امیدوارم.... به انتــــــظار می نشینم تا روزی روزگاری ..... دوباره متولد شدن را بــــا تــــو تجربه کنم ..... راستی .... آرام جانــــم ....زمستان نزدیک است.... وهوا سرد.... لباس گرم بپوش.... و شال گردنت را محکم تر ببند....
فاصله زیاد نمی شود تو اگر آنجا من اینجا تپش های قلبت شیشه را آرام نمی گذارد که اشک هایت را من گریه میکنم و احساس دستهایت سرم را نوازش می دهد که رویاهایت را هم من در سر می پرورانم فاصله از درکهایمان است نه از کوچه و جاده ها تمام تصور توراهرشب در آغوش میکشد دستهایم رویای من
آدمــــها لالت میکنند بعد میپرسند چرا حــــرف نمیزنی!! در این دنیا اگر ساکــــــت بمانیم می گویند جوابی ندارد می گذارند پای جـــــــواب نداشتنت هرگز نخواهند فهمید که سکـــــــــوت میکنی تا حرمتــــــها را نگه داری....
گاهی دلم میخواهد همه بغض هایم را از نگاهم بخوانند میدانم که جسارت گفتن کلمات و دردهایم را ندارم اما جمله ای میشنوم که میگوید:چیزی شده؟؟ آنجاست که بغضــــــــــــم را یا یک لیوان سکوت سر میکشم و با یک لبخندســــــــرد میگویم: نـــــــــــــه هیچی..........
تمام خوبیه حـــــــس مالکیت اینه که از کسی که دوسش داری بپرسی:تومال کی هستی؟؟؟؟ و اونم بدون معطلی بگه فقط مـــــــــــــــــــــــال تــــــــــــــــــــــــــــــــــــو...
تـــــــــو یـــــــادگــــار روزهایی هستی که نه فراموش میشوند و نه تـــــــکرار....
تو هیچگاه نخواهی فهمید که من بایاد همان دقـــــــایقی که کنارهم بودیم ، ماه ها را که بی تو گذشت زنده مانده ام.....
غصه نخور کنار آمدم با نبودنت .............. دلم که خیلی بگیرد گریه میکنم.........
نمی توانم از عشقم برایت بگویم،این است داستان من .آوازی عاشقانه خواهم خواند تنها برای تو گرچه هزاران فرسنگ دوری اما این احساس نیرومند است نزد من بیا مراچشم انتظار مگذار.شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد دیگری نیست هیچ کس دیگری نیست هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تورا بگیردیابا زیبایی تو برابری کند همچنان خواهم خواند تا روزی که تورا با آواز عاشقانه ام افسون کنم، این لحظه کجایی عشـــــــــــــــــق من؟ من تورا اینجا میخواهم ، قلب مرا که می تپد وبه نرمی زمرمه می کند دریاب تورا نزد خود می خواهم نزد من بیا مرا چشم انتظار مگذار.......
امروز را به بـــــــــــاد سپردم امشب کنارپنجره بیدار مانده ام دانم که بامداد امـــــــــــروز دیگری را با خودآورده تامن تورو بسپارمت به بــــــــــــــــــــــــاد
امان از این بوی پائیزی وآسمان ابری، که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر فقط میداندکه هرچه هواسردترمیشود،دلش آغوش گرم میخواهد....
تمام بهانه های م برای تـــــوست تمام عاشقانه هایم را هم تقدیم تـــــــو میکنم من با تـــــــو در عالم رویا قدم نهادم و در مرتفعترین قله ی آن قصری طلایی ساختم ومهرو محبتـــــت را درآن هک کردم کاش بیایی و ببینی رویایم چگونه ویران شده با نبــــــــــــودنت.....
کاش نامت باران بود ،آن وقت تمام مردم شهر برای آمدنت دعا میکردند...............
شهامت میخواهد بدون اشک خاطرات را مرور کردن
چه حرفه بی ربطیست که مرد گریه نمی کند گاهی آنقدربغض داری که فقط باید مردباشی تابتوانی گریه کنی
تاوسوسه ی دوستت دارمهای دروغینه آدمها مراباخودنبرد به سرزمین های دروراحساس من اینجاهرروزباتوعاشقی میکنم بی انتها شعرمن بهانه ایست برای ما شدن دستهایمان تاتکرار غریبانه ی جدایی را شکست دهیم.
دریای خیالم بایادنگاهت موج میگیرد نمیدانم دوبار ه باز می آیی یانه کاش باردیگرحرم نفسهایت را احساس میکردم کاش بار دیگر آغوش گرمت را بازووانماحساس میکرد یگانه ترین خورشید من که روزها بر میدرخشی کاش دوباره بیایی
دیشب باران با پنجره قرار داشت تو کجایی!به گوش هم پچ پچ میکردند،میدانم درمورد من بودبه من میخندند.من روزهاست که کنارپنجره منتظر توام توکجایی!به این دو حسودیم میشوداینهاروزهاست که همدیگررا میبینند وهمدیگررا در آغوش میگیرندتـــــــو کـــــــــجایی!!!!! |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید لطفا برام نظر هم بزاریدممنون
Home
|