منو اون

آنقدرفاصله های میان ما زیاد است که دیدنت مانند روشن کردن کبریت درباد سخت است.

یعنی میشود روزی برسد که بیایی مرا در آغوش بگیری بخواهم گله کنم و

توبگویی:هیس......!

بگویی همه ی کابوس ها تمام شد......

+نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت8:28توسط میترا | |

اینجا مردهایش از کمبود همه را فاحشه می دانند جز مادر و خواهرهایشان..

و تو ای بانوی سرزمین من ارزش خود را بدان

بدان که تو قرار است شیرین،لیلی،پرنسس و تمام هستی یک مرد باشی

قرار است چشمانت گرمابخش یک مرد باشد قرار است شخصیت و اوج غرور مردی باشی

قرار است موهایت نوازشگر بی خوابی های مردی باشد

پس لطفا دوراز همه ی این حرفای سنگین مراقب خودت باش

+نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,ساعت7:55توسط میترا | |

نــــذر کردم تا بیـــایی هرچه دارم مـــــــال تــــو

چشم های خسته ی پرانتظارم مـــــال تــــو

یک دل دیوانــــــــه دارم با هــــزاران آرزو

آرزویــــم هیچ قلب بیقرار مــــــــــال تــــو

+نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت7:44توسط میترا | |