منو اون

آنقدرفاصله های میان ما زیاد است که دیدنت مانند روشن کردن کبریت درباد سخت است.

بعضی چیزها را باید بنویسم ...نه برای اینکه همه بخونن و بگن عالیه....!!!

برای اینکه خفه نشم..... همین..!!!!

+نوشته شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:,ساعت8:32توسط میترا | |

آدمــــها لالت میکنند بعد میپرسند چرا حــــرف نمیزنی!!

در این دنیا اگر ساکــــــت بمانیم می گویند جوابی ندارد می گذارند پای جـــــــواب نداشتنت

هرگز نخواهند فهمید که سکـــــــــوت میکنی تا حرمتــــــها را نگه داری....

+نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت8:42توسط میترا | |

گاهی دلم میخواهد همه بغض هایم را از نگاهم بخوانند میدانم که جسارت گفتن کلمات و دردهایم را ندارم اما جمله ای میشنوم که میگوید:چیزی شده؟؟

آنجاست که بغضــــــــــــم را یا یک لیوان سکوت سر میکشم و با یک لبخندســــــــرد میگویم:

نـــــــــــــه هیچی..........

+نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت8:25توسط میترا | |

تو هیچگاه نخواهی فهمید

که من بایاد همان دقـــــــایقی که کنارهم بودیم ، ماه ها را که بی تو گذشت زنده مانده ام.....

+نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت8:55توسط میترا | |

غصه نخور کنار آمدم با نبودنت ..............

دلم که خیلی بگیرد گریه میکنم.........

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت8:19توسط میترا | |

شهامت میخواهد بدون اشک خاطرات را مرور کردن

+نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:,ساعت8:33توسط میترا | |

کاش زمان برمیگشت به چندسال قبل

تاشاید بودن هامون با هم دوباره تـــــــکرار میشد

+نوشته شده در دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:,ساعت12:0توسط میترا | |